"بده دستاتو تا فالت بگیرم
عزیزت یه سفر در پیش داره..
این اسمی که کف دستت نوشتی..
میخاد ترکت کنه.. تنها بزاره"
اینا رو گفت و رفت اون فالگیره..
سه بارم زیر گوشم گفت میره..
بهش خندیدم و گفتم ولش کن..
یه چیزی گفت بیچاره فقیره..
حالا من موندم و اسمی که کم کم
داره از کف دستم پاک میشه..
دارم کابوس فالم رو میبینم..
داره این قصه وحشتناک میشه..
چقدر بی رحم این دنیای بی تو..
چه حالی داره این چشمای خیسم
با اشکام وسعت دلتنگیامو..
دارم رو آستینم می نویسم..
اگه گریه بزاره می نویسم..
جدایی داغ عاشق سوز میشه..
عزیزم نیستی پیشم ببینی..
شبم با گریه کردن روز میشه..
----------------
از روز عید غدیر به بعد حساب کنید.. هیچ خبری از "ش" نیست..
میخام اینقدر تو بی خبری بمونم شاید خودش یه خبری ازم گرفت..
میمونم تو انتظار...
سرود "ای وطن" ساخته کلنل وزیری در آواز دشتی است
این ترانه در فواصل گام شور سل نتنویسی و تنظیم گردیده تا هنرمندان بتوانند آن را به درستی و آسانی با سازهای ایرانی بنوازند
این قطعه بوسیله کامپیوتر و با فواصل دقیق گام شور سل نواخته شده است
?دریافت فایلهای نمونه?
هنرمند گرامی برای آگاهی از شرایط دریافت کامل فایلهای نت و موسیقی
با ایمیل زیر تماس بگیرید
iraj_roozdar@yahoo.com
مراسم عقد برادر عزیزم به خوبی انجام شد...
پنج شنبه طرفای ظهر من و همسری هر دو راهی آرایشگاه شدیم و
بعدش با سرعت تمام رفتیم خونه مامان اینا...
ناهار رو خوردیم و جمع و جور کردیم و منتظر مهمونها شدیم...دایی
و خاله ها و عمو ....
من همون لباسی رو که خریده بودم با ساپورت پوشیدم...موهامم لخت
کرده بودم و دورم ریخته بود...
آینه شمعدون و قران و حلقه ها و گل و شرینی تزئین شده رو
مامان و بابا برای مراسم آماده کرده بودن...
تا را بیفتیم حول و حوش ساعت 6 شد و ترافیکم وحشتناک!
رسیدیم خونه عروس خانوم که همه مهموناشون اومده بودن...سفره
عقد زیبایی توی سالن چیده شده بود و فیلمبردار منتظر ورود آقای داماد بود...
بعد از ورود ما و کمی پذیرایی، عروس و داماد هر دو وارد
سالن شدن ...عروس بسیار زیبا شده بود و مدل مو و لباس و آرایشش خیلی زیبا بود ...البته
داداشی منم کم از عروس نداشت (آیکون یکعدد خواهر شوهر برادر دوست!)
عاقد توی ترافیک مونده بود و کمی دیر میومد ...ما هم بزن و
برقص رو شروع کردیم ...
حول و حوش 8.5 عاقد اومد و خطبه عقد جاری شد ...
کادوی من یکعدد سکه بهار آزادی بود...
بعد از دادن هدایا و گرفتن عکس، دوباره بزن و برقص شروع شد
و اینبار عروس و داماد رو دعوت کردیم برای رقص و حسابی شاباش بارونشون کردیم...
عروس خانوم که اصالتاً آذری هستن یه رقص آذری بسیاری زیبایی
کرد که مورد استقبال همه قرار گرفت...منم تشویق شدم برم کلاس رقص آذری! چون به
نظرم خیلی زیبا و هارمونیک بود....
میز شام توی واحد بغلی چیده شده بود و با مرباها و دسرهای
بسیار زیبای مادر عروس تزئین شده بود...
بعد از شام دوباره رقص و پایکوبی تا نیمه های شب...
بعد از مراسم برگشتیم خونه مامان اینا و به اصرار من خاله
کوچیکه و همسرش هم شب رو اونجا موندن...
آقای داماد رو هم عروس و جوونای فامیلشون رسوندن خونه...
این بود خلاصه ای از مراسم عقد برادر عزیزم...
پ.ن. پنج شنبه دوم آبان روز عید غدیر ، ششمین سالگرد قمری عقد
من و همسری ، پنجمین سالگرد عروسی برادر بزرگه و روز عقد داداش کوچیکه بود...چه تداخل
و هماهنگی جالبی، نه!؟