شنبه 92 آبان 4 , ساعت 2:11 عصر
سرجالیز زندگی ایستاده ام
لمس کن تنم را چوبی احساسم را
این فرسوده خاکی پیراهن یاسم را
از آفتاب نگاهت گریزان وبه سایه گاه خوبی هایت خمودم
دریاب قلب کوچکم را
دارند میخورند این کبودی نفسم را
کلاغ های سردرگم بالین بی پناهم را
نوشته شده توسط شهلا | نظرات دیگران [ نظر]